درونِ چشمانش

درون مغزی های یک ذهن آشقته

درونِ چشمانش

درون مغزی های یک ذهن آشقته

درونِ چشمانش

درونِ چشمانش غمی بود انگار ،
همان لحظه که نگاهش میکردی میمرد !
ظریف ، نازک ، شکستنی ...

پیام های کوتاه
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶ , ۲۰:۵۱
    =))
  • ۴ ارديبهشت ۹۶ , ۲۲:۲۳
    Or ...
  • ۲۵ بهمن ۹۵ , ۰۸:۲۶
    برفی
آخرین نظرات
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶، ۲۲:۴۳ - محمد روشنیان
    :)
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶، ۲۱:۱۰ - قالب بلاگ رضا
    چرا؟

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

هر روز عهد کرده ـم جلوی دربِ بزرگِ بالکن ، درست وقتی که نمیشود گرگ را از میش تشخیص داد ،  سفره یِ ناقصی بچینم و همینطور که به آهنگِ رشدِ گیاهان و روزمرگیِ مردمِ در کوچه خیابان نگاه میکنم ، آرام گلوی ـم را با چای گرم کنم و شاید تر کنم . 

هرچند  حرف های خشک گیر کرده در حلق اثرش را بی اثر میکنند ...


هر روز عادت کرده ـم زمانی که بعضی ها آن را نیمه ی شب و بعضی ها فِلان صبح می نامندش پرده ی رویا ها را کنار بزنم و وارد یک سیاهی بزرگ شوم ؛

آخر - هنوز خورشید مجال طلوع نیافته ـست . -

چندی کارِ عقب مانده را با ظرافت انجام بدهم تا صدایی تولید نشود و خروپف کسی بهم نخورد .

بد نیست بدانید یک نظریه هم هست که میگوید :

عموما اگر کسی بالاجبار از خواب بلند شود و بقیه را در خواب ببیند ، ناخودآگاه کارهایی میکند که خوابِ بقیه را هم بهم بزند ! 

نمیدانم عادت ، اجبار حساب میشود یا خیر ...


کمی در تاریکِ این صبح یا شبِ نامشخص دچار توهمات دیداریِ بی شکلی میشوم که اغلب انقدر به آنها خیره میشوم که تبدیل به حقیقت شوند !

میچرخم کمی برای خودم . به صدایِ سکوت گوش میدهم .

خلاصه به بی میلی به خواب در این زمان دچار شده ـم .

فقط یک حسِ خوب دارد آن هم اینکه کار هایم را به موقع انجام میدهم . 

صبحانه را که با شرایط یاد شده درست کردم و خوردم ، 

حاضر شده ، هدفون را روی گوشم میگذارم و سر به کوچه و خیابان میزنم ... 

آن موقع حداقل خورشید به وسط آسمان پا گذاشته تا تکلیف ما را مشخص کند ! 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۶ ، ۰۵:۱۷
Llámame Vida ❄

از انباری بیرون آووردمشون در ماشین رو باز کردم و گذاشتمشون جلوی پام اسکیتامو میگم

هدفونمو که روشن کردم ، یه سرچ تو گوشیم کردمو اولین آهنگ آشنا رو پلی کردم

یکم که راه افتادیم بارون یه دست شبنم روی شیشه ماشین کاشت و رفت

آهنگ استارت معده درد و افسردگی رو زد

میدونی اخه امکان نداره پشت ماشین بشینم و آهنگ نذارم و به سرگذشت های خوب که الان دلهره و درد آور شدن فکر نکنم  ... 

Me and my head high

And my tears dry

اگر خیلی اهل آهنگ بوده باشید میفهمین چی میکشم


تحت فشار مضحکِ جمعیت از حرکت موندم

بارون دوباره برگشت با یه حالتی که انگار چیزی رو جا گذاشته باشه جمعیت رو از پارک ها بیرون کرد تا دنبالش بگرده

سر راهش یه دستی به درختایِ تازه لباس پوشیده یِ خواب آلو کشید و یه حالی بهشون داد


من هنوز بی هدف گشت میزدم با اتاق حبس شده متحرکم و فکر میکردم

انقدر فکر کردم که هضم ـش برای معده ـم سخت شد

یه حسِ اعتراض از سمتش گرفتم

تصمیم گرفتم راهی که رفتم رو برگردم 

ولی نه فقط چند صد متری که توی هوای بارونی طی کردم 

هرچی رو هم که توی ذهنم مرور کردم ...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۱۳
Llámame Vida ❄


حس میکنم کسی چشمانم را از دو جهتِ مخالف میکشد

تار و پودِ قرنیه ام از هم جدا می شوند ، 

سیاهی ـست که میگیرد دنیایم را ...


غرق میشوم در یک هیچِ بی منتهی 


رقصِ افکارِ ناپایدار در جلویِ چشمم فراهم میکند دوایر سرگیجه را ... 

اسید میشود بدنم ، روحم را درونِ خود حل میکند ! 


غرق میشوم در یک هیچِ بی منتهی 


کوچک میشوم  درونِ هر سرگذشتی محو میشوم

کسان سرم را از چندین جهت مورد حمله و فشار خود قرار میدهند ! انگار بخواهند هر انعکاسِ منتشر شده ای را به درون سرم بازگردانند ... من درد میشوم !


غوطه ور در سیاهِ شب ، آویزان از جهانِ خودم ،

در یک هیچِ بی منتهی ، من غرق میشوم ...


این یک پایان هست دِلا ! 

من در سیاهی بی کران به پایان میرسم ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۵۰
Llámame Vida ❄

خواستم برایت بگویم چقدر دلتنگ هستم  ...

خواستم بگویم من آن خاطره های خوب را یادم هست ، خواستم بگویم " چقدر قدردانِ مهربانی ـت هستم "

خواستم بگویم همه ی آنچه را که در دل گیر کرده است  . 

اما یک هزارتو در ذهنم راه هست تا به آن حرف ها برسم . ..

قاعدتا باید بدانم چرا نمیشود ! 

با خودم میگویم وقتش برسد میگویم ولی اگر وقتش هیچ وقت نرسید چی ؟

اگر رسید و تو مرا دوست نداشتی چی ؟

معلق در افکارِ بی منطق خود غوطه ورم . شاید بدانی  ، هروقت که قصد سخن کردم میخواستم بگویم ...


بگویم که دِلا چقدر دلتنگت هستم  ... 


-

مهم نیست که چقدر میدانی یا مطمئنی ، همانقدر مطمئن باش که من مطمئن نیستم چه بگویم ...

فقط مسئله این است که عزیزِ دل ، از کجا شروع کنم ؟ 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۴۰
Llámame Vida ❄