درونِ چشمانش

درون مغزی های یک ذهن آشقته

درونِ چشمانش

درون مغزی های یک ذهن آشقته

درونِ چشمانش

درونِ چشمانش غمی بود انگار ،
همان لحظه که نگاهش میکردی میمرد !
ظریف ، نازک ، شکستنی ...

پیام های کوتاه
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶ , ۲۰:۵۱
    =))
  • ۴ ارديبهشت ۹۶ , ۲۲:۲۳
    Or ...
  • ۲۵ بهمن ۹۵ , ۰۸:۲۶
    برفی
آخرین نظرات
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶، ۲۲:۴۳ - محمد روشنیان
    :)
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۶، ۲۱:۱۰ - قالب بلاگ رضا
    چرا؟

۱۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

آخرین خبر. :

خودش را با بیگ بنگ ثئوری خفه کرد.! 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۴۰
Llámame Vida ❄

هرجور حساب کردم.، شاید آغازش معلوم باشد ولی پایانش نامشخص بود.! 


از حرفای گنده که بگذریم.... 

بیا تموم کنیم این بی انتها را.! 

اصلا، اصولا باید ساده باشد کندن یک دندان لق.، ها.؟ 

حتی باعث آسایش هم هست ... 


موضوع سر انتخاب نیست.، 

اینجا.، [ به قول آن دوستمان ] خواستنی در کار نیست.! 

بعضی وقتها اینطور است دیگر.... 

بیا پایان بدهیم به این معده درد هایِ تکراری.، به این عذاب های مضحکِ بی دلیل.! 

یه این هر بار حرفت را ثابت کردن ها.... بیا همه را فراموش که نه.، حداقل بگذاریم کنار و پایان بدهیم به همه خاطره ها.... 

بیا به ساختنِ تازه هاشان ادامه ندهیم.... 

-

من قبول کردم که روباهم.، روباه ها همیشه طرف رونده شده ی داستان ها بودند.... 


[ آخر این داستان ویدا تمام شد. ]


دیگه بیا جمع کنیم داستان روباه و فلان رو :)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۲۸
Llámame Vida ❄

دنیا با دنیا.، پر از اتصال است میانِ من و تو.... 

تویی که در واقع وجود نداری 

فقط یک تصور گمناک از یک شخصیت هستی که من برای خودم زنده اش کردم.! 


میدانی از تو ناراحت نمیشوم.، روحم به درد نمی آید

تو داری خودت را بروز میدهی.، کاری که من یا هر آدمی میکند.... 

در واقع با هر بار تاباندن پرتویی از خودت متذکر میشوی که این سوم شخص مفرد که جلویت ایستاده.، آن دوم شخص مفردی که ذهنت خلقش کرده نیست.!

در واقع این پرتو های معمولی برایِ من شعله میشوند و دل و جانم را میسوزانند....


مغز من استیل کولین خود را انتخاب کرده است.! 

مثل معتاد ها تصمیم به ترک میگیرم هر بار

و هر بار کور تر میشوم و کور تر تا اینکه دست میکنم در یک زخم قدیمی.، درد کهنه را تازه تر میکنم....

- من دست میکنم در تو.! شورانگیز -


نفهمیدم این بار چرا قبل تصمیم و عملِ [ همیشه ] نصفه'نیمه ـم سیاهی چشمانم بیشتر از همیشه درد گرفته است.، جوری که انگار با خبر از قطعیت بیشتر از " همیشه " ـم شده است....


تا که این درد به پایان برسد ...! 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۴
Llámame Vida ❄